آسوده بخوایبد هوادار، حسین است
در محشر کبری همه سالار ،حسین است
آن کس که همه دار و ندارش به خدا داد
آغاز قیامش در و دیوار، حسین است..
می خوام ادامه بدم....
امیدوارم بتونم.
ممنون می شم ایراداتشو بگید..
آقایم گفته توقف ممنوع است خود شگفتی ممنوع است..
وقتی کاری تمام شد باید همت کرد و دوباره بلند شد و به کار دیگری مشغول شد...
خدایا کمکم کن عمل کنم.
که کار دیگری دم دست است و جز با کار و تلاش به پایان نخواهد رسید.....
تا حالا اینهمه بدون عشق نبودم..
خدا پس کی دیگه می خوای دلمو پر کنی...
که هم من و هم تو ....
هم بشیم عاشق و هم معشوق!!!!
شما عاشق که هستی...
عاشق من...
تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم و شعر بگم..
امیدوارم دوباره به چرت گوبیی مبطلا نشوم..
چه شب خوبی بود شب نوزدهم...
چه راحت خداوند بخشیدم...
چند ساله شب های قدر معنای متفاوتی رو برام پیدا کرده...
شبهای نوزدهم شب عفو بخشش اند برایم..
شب بیست و یکم در خلا و سردرگمی کامل..
و شب بیست و سوم رسیدن به نتیجه و درخواست آن...
خدایا می شود باشی؟؟؟
میشود امام زمانم را برسانی؟؟
ربی...
یا غایة الامال العارفین..
یا حبیب قلوب الصادقین...
سلام.
عذر می خوام از شما دوستان بابت تلف کردن زمانتان برای مطالعه وبلاگ این حقیر.
حلال بفرمایید. وبلاگم تبدیل به دفترچه درد دل شده...
واقعا معذرت می خوام .
گاهی فکر می کنم دیگر بس است..
باید بلند شوم و کار کنم.
مانند خیلی ها که زندگی می کنند و خود را به دل مشغولی های دنیا سرگرم می کنند و خدا را فراموش می کنند.
اما بینیمه ورور
رها کنم این دل مشغولی را...
از برایم بس است دیگر.. باید مشغول کار از برای او شوم...
اما کدام یک اولویت دارد؟؟؟
رفتن سراغ شغل؟؟
نشستن از برای تحصیل و کار تحقیقاتی؟؟
یا کار فرهنگی؟؟
که هر سه را توان دارم..هر سه را آقا تاکید کرده و هرسه برای خداست..
خدایا می شود ملاکی را پیش رویم گذاری؟؟
می دانم که در هر نفس همراهم هستی و از رگ گردن....
می دانم لحظه ای از نگاهت دور نیستم..
می دانم تو هستی و من..
می دانمت و می فهممت...
اما نمی دانم چرا وقتی تو هستی باز هم من دلتنگت می شوم...
مانند دو سال پیش که صحن انقلاب بودم و رو بروی گنبد آقا علی بن موسی الرضا
زیر نگاه مستقیم حضرت...
مهمان ویژه
اما باز هم دلم تنگ حضرت بود...
مرا چه می شود؟؟
آیا تو مرا اینگونه می خواهی؟؟
پس بخواه...