نیک می دانی که اگر بیش از پیش سبب دوریم از تو نمی شد.. پیش تر از این خود را می رهاندم از این خاکی....
کاش همه مردمانی که به خیال خود از روی زرنگی از من کولی میگیرند و بیگاری میکشند..
میدانستند تنها به خاطر فراموشی دلتنگی جانکاه دوری از تو تن به هر کاری که میگویند میدهم.
حتی سر نماز هم به جای فکر کردن به تو... فکرم را کج میکنم
حتی اگر مجبور شوم چند بار بخوانم...
میدانم حال دلم اصلا خوب نیست...
خوب که نه...زار است...
من کلا یه آدم حسودیم...
از حسودیم گاهی خوابم نمیبره..
دائم با خودم ور میرم...
هی چیزی رو که بهش حسودیم میشه رو بالا پایین میکنم...
خودمو جای اون میزارم و .....
خلاصه یه روز از حسودیم میمیرم..
یکی از چیزایی که خیلی حسودی میکنم اینه:
به یکی خیلی حسودیم میشه...
خودشو به حدی رسوند که ذره ای فاصله از معشوقشو نمیتونست تحمل کنه...
حتی به اندازه ضخامت بال فرشته .......
تو گودی قتل گاه که فرشته بال هاش رو روی سرش پهن کرد تا حداقل کمی از سوزانندگی خورشید کم کنه..
گفت کیستی که میان من و خدایم قرار گرفته ای ؟؟ برو کنار!!!!
میدونی یعنی چی؟؟؟
اونقدر نزدیک که تحمل فاصله ای به اندازه بال فرشته رو هم از معشوقش نداشت..
حقشه از حسودی بعضی چیزا درجا قالب تهی کرد...
اللهم ارزقنا...
حدیث عاشقی از بر نوشتند
چرا پس عشق را بی سر نوشتند
سرودی تازه را از عشق خواندند
بدون عین و شین و قاف خواندند
مگر جز نور عشق از او چه دیدند
که اینگونه سر مولا بریدند
این از دستنوشته های چند سال قبلمه..
به این نتیجه رسیدم که روی دستنوشته هام نمی شه اسم شعر رو گذاشت.
فعلا نتونستم دستنوشته قبلیمو اصلاح کنم.