جای خالی

کاش جای خالی قلب و زندگیمان با ظهورش پر شود

جای خالی

کاش جای خالی قلب و زندگیمان با ظهورش پر شود

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۸ ارديبهشت ۹۴، ۱۰:۰۹ - ღ*•.¸بــــــــے قــــرار¸.•*´ღ
    زیبا بود++
  • ۳۱ فروردين ۹۴، ۲۲:۴۸ - بــُگــذار گـمنــامـ بمـــانـَـم
    چه خوب گفتید...
  • ۲۵ آبان ۹۳، ۲۳:۳۶ - آویزون ...
    (+)

۲۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

.....

عاشق این ترانه ی احسان خوجه امیریم.." نابرده رنج"

خیلی خوب داره حسم رو به معبودم بیان می کنه.

برام هیچ حسی شبیه تو نیست..

کنار تو درگیر آرامشم

همین از تمام جهان کافیه

همین که کنارت نفس می کشم..

برام هیچ حسی شبیه تو نیست..

تو پایان هر جست و جوی منی

تماشای تو عین آرامشه

تو زیباترین آرزوی منی..

منو از این عذاب رها نمی کنی

کنارمی به من نگاه نمی کنی

تموم قلب تو به من نمی رسه

همین که فکرمی برای من بسه..

ازین عادت با تو بودن هنوز

ببین لحظه لحظم کنارت خوشه

همین عادت با تو بودن یه روز

اگه بی تو باشم منو می کشه

یه وقتایی انقد حالم بده

که می پرسم از هرکسی حالتو

یه روزایی حس میکنم پشت من

همه شهر میگرده دنبال تو



اَه

کاش می تونستم برم بالای یه کوه و تا می تونستم داااد می زدم..

از دست خودم و از دست تو.....

آه ه ه ه ه

خسته شدم دیگه....

نای مبارزه ندارم دیگه..

بریدم ...

تو که کمکم نکنیی!!!

مگه کاری از من ضعیف برمیاد...

مگه من توان جنگ خواهم داشت...

دارم به مرز خداحافظی می رسم...

تو منو آوردیم...

هلم دادی...

به اینجام رسوندی...

من از اولم همه چی رو سپرده بودم به خودت..

اما دیگه توان ندارم...

دیگه خودت می دونی..

هر گلی زدی به سر خودت زدی...

من دیگه حرفی ندارم......

اگر...

ربی...

تشنه ام از برای تو...

میدانم این شوق فقط در دلم است.. کمکم کن در عمل هم از برای تو باشم..

اگر و اگر یقین نداشتم  آمدنم پیش تو با دستان خودم.. بیش از این  مرا از تو دور نمی کرد...

بارها و بارها خود را به تو رسانده بودم... معبود من..

این را فقط می گویم که ترسی از ترک این دنیا ندارم..

یعنی.. وابستگی برایم نیست که مرا بدین جا وصلم کند..

بریده ام تمام طناب های زمینی ام را...

دعا و کمکم کن نیاز های این جسم ضعیف النفسم را هم کم یا از بین ببرم..


طناب

خدایا خسته ام..

خسته شدم ...

از دست طناب شیطان که بر گردنم است...

می کشدم....

گاهی فرار می کنم

اما انا الضعیف الحقیر الفقیر..

ضعیفم خدا..

مرا می کشد اما ب چند قدمی که میروم  فرار کنم..

اما این چند قدم که از تو دور می شوم تمام نایم گرفته می شود...

خدااا امروز شندم یکی از جوانان  شهرمان که تازه از کربلایت باز گشته بود آمده به پیش تو.. چه خوب نشان دادی که دیگر نمی خواهی در حال گناه ببینیش...

می شود منم...

ربی..

خسته ام از ....

خداااا

خداااا

متعجبم.. در حکمت کاری که شد...

کار خوبی بود از برای ادبم.

اما بقیه هم به پای من سوختند...

فکر می کردم کار رو دارم برا تو و امام زمانم می کنم.

هر بار خسته می شدیم.. فقط می گفتیم برا شادی دل آقا و رهبرمان..تحمل می کنیم این سنگ اندازی ها راا

تحمل کردیم. پیش رفتیم...

امااا

خدا  امروز حتی 10 نفر هم نیامدند..

خجالت کشیدم خدااا

خجل شدم پیش بنده هات...

حتما تو نیتم لغزیدم..

من پامو کج گذاشتم.. بقیه؟

شاید هدف فقط شرمندگی من بود..

تو اینجوری دوست داشتی.. خوب می دانم...

راضیم به خوشنودیت معبود من.

اما انصافا امتحان سختی بود..

خدااااا

می شه همیشه باشی...

نه!! تو که هستی...

می شه همیشه باشم؟؟


کنجکاوی

خدیااااااا
تو چه زیبا گفتی:  ای بنده  لا تجسسو......

جست و جو و جاسوسی نکن.
چشم ربی..
اماااا
مرا ببخش ..
بی صبرانه مشتاق دیدن خلوت بنده ات با توام...

از کنجکاوی تمام گاهی از خود بی خود می شوم...
می خواهم بدانم
 هر کدام از بنده هایت، با هر عملی و افکاری.. با هر رفتار و گفتاری... با هر زبان و لهجه ای..
چگونه تو را می خوانند..

چگونه با تو عشق بازی می کنند...

می دانم شیرین ترین لحظه ها از برای تو زمان لب گشودن بنده ات از برای توست..

اما کنجکاوم که بدانم بنده ت چگونه این لحظه ها را سپری می کند..
اصلا شوقش از برای تو چه قدر است..
آیا می شود به اندازه ی شوق تو؟؟؟

ربی...

انگار دوباره پا را فراتر از حد گزاردم..
اما...


کاش

ای کاش ..
توان شاعری می بود من را

آقا جان...

یادم نبود همه شما نمی شوید..
و برای هر امامی نباید ناز کرد..

یادم رفته بود...
یعنی نه..
اصلا یاد نگرفته بودم.. از بس که نازم می خریدید..

نمی دانستم باید آنقدر توان داشته باشم که ناز کسانی را هم بخرم..
اما من و این توان.؟؟ نه! نه! نیست مرا..

نمی دانستم که باید همه چیز را داد تا رفت ...
باید معامله کرد..
و از دست دادن سفر کربلااا شدن نتیجه ناز کردن من به امام سومم.
چه بد نتیجه ای بود..

امام رضا...

سلام.

آقا جان..

چه خوب اسفند 88 هدیه بی ارزشم را از عمق وجود پذیرفتید..

و چه خوب 2 سال در عطش تمام  معشوقیم را کردید..

چه خوب وصالم را میسر کردید و چه خوب چله نشین کوی و مشهدتان گردانیدم آن هم در ماه پیامبر و ماه مهمانی خدا..

و چقدر ناز کردم دم ورودی باب الجوادتان و چه خوب هر بار نازم را می خریدید...

چه خوب هدیه ی دیدار ولی فقه و مهمان خانشان بودن را اعطایم نمودید..

چه خوب مهمانم کردید سر خوان پر برکتتان برای افطاری..

و چه خوب هدیه ارزشمندترتان را در آخرین شب قدر اعطایم نمودید...

و خدا چه هدیه زیبایی بود از برای من.. از سمت شما..

می شود باز هم دعوتم کنید و نازم را بخرید؟؟

دلم از آن ناز کردن ها و از آن ناز خریدن ها را می خواهد..