نمی دانم...
- جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۲۰ ب.ظ
می دانم که در هر نفس همراهم هستی و از رگ گردن....
می دانم لحظه ای از نگاهت دور نیستم..
می دانم تو هستی و من..
می دانمت و می فهممت...
اما نمی دانم چرا وقتی تو هستی باز هم من دلتنگت می شوم...
مانند دو سال پیش که صحن انقلاب بودم و رو بروی گنبد آقا علی بن موسی الرضا
زیر نگاه مستقیم حضرت...
مهمان ویژه
اما باز هم دلم تنگ حضرت بود...
مرا چه می شود؟؟
آیا تو مرا اینگونه می خواهی؟؟
پس بخواه...
- ۹۳/۰۴/۱۳