جای خالی

کاش جای خالی قلب و زندگیمان با ظهورش پر شود

جای خالی

کاش جای خالی قلب و زندگیمان با ظهورش پر شود

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۸ ارديبهشت ۹۴، ۱۰:۰۹ - ღ*•.¸بــــــــے قــــرار¸.•*´ღ
    زیبا بود++
  • ۳۱ فروردين ۹۴، ۲۲:۴۸ - بــُگــذار گـمنــامـ بمـــانـَـم
    چه خوب گفتید...
  • ۲۵ آبان ۹۳، ۲۳:۳۶ - آویزون ...
    (+)

حسین (علیه السلام)....

آسوده بخوایبد هوادار، حسین است
در محشر کبری همه سالار ،حسین است
آن کس که همه دار و ندارش به خدا داد
آغاز قیامش در و دیوار، حسین است..
می خوام ادامه بدم....
امیدوارم بتونم.
ممنون می شم ایراداتشو بگید..

دگر کافیست....

ما را به طریق عاشقی راهی نیست
مجنون شدنم هم که دگر کافی نیست
کافیست دگر خام خیال تو شدن ای یارا
خال لبت ای دوست دگر کافی نیست
مجنونی من از ازلم بود نمیدانستم
بیهوده تو را خواستنم هم که دگر کافی نیست
هر شب به تو سجده میکنم می خوابم
این سجده ی عاشقی دگر کافی نیست.
گفتم که تمام هستی ام را بخشم
این گفته و ادعا دگر کافی نیست..
شعر ادامه دارد.

آقایم گفته...

آقایم گفته توقف ممنوع است خود شگفتی ممنوع است..

وقتی کاری تمام شد باید همت کرد و دوباره بلند شد و به کار دیگری مشغول شد...

خدایا کمکم کن عمل کنم.

که کار دیگری دم دست است و جز با کار و تلاش به پایان نخواهد رسید.....

تو و من...................

تا حالا اینهمه بدون عشق نبودم..

خدا پس کی دیگه می خوای دلمو پر کنی...

که هم من و هم تو ....

هم بشیم عاشق و هم معشوق!!!!

شما عاشق که هستی...

عاشق من...

یه اراده..

تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم و شعر بگم..

امیدوارم دوباره به چرت گوبیی مبطلا نشوم..

چه شب خوبی بود..

چه شب خوبی بود شب نوزدهم...

چه راحت خداوند بخشیدم...

چند ساله شب های قدر معنای متفاوتی رو برام پیدا کرده...

شبهای نوزدهم شب عفو بخشش اند برایم..

شب بیست و یکم در خلا و سردرگمی کامل..

و شب بیست و سوم رسیدن به نتیجه و درخواست آن...

خدایا می شود باشی؟؟؟

میشود امام زمانم را برسانی؟؟

ربی...

یا غایة الامال العارفین..

یا حبیب قلوب الصادقین...

عذر خواهی

سلام.

عذر می خوام از شما دوستان بابت تلف کردن زمانتان برای مطالعه وبلاگ این حقیر.

حلال بفرمایید. وبلاگم تبدیل به دفترچه درد دل شده...

واقعا معذرت می خوام .

عزم و جزم..

گاهی فکر می کنم دیگر بس است..

باید بلند شوم و کار کنم.

مانند خیلی ها که زندگی می کنند و خود را به دل مشغولی های دنیا سرگرم می کنند و خدا را فراموش می کنند.

اما بینیمه ورور

رها کنم این دل مشغولی را...

از برایم بس است دیگر.. باید مشغول کار از برای او شوم...

اما کدام یک اولویت دارد؟؟؟

رفتن سراغ شغل؟؟

نشستن از برای تحصیل و کار تحقیقاتی؟؟

یا کار فرهنگی؟؟


که هر سه را توان دارم..هر سه را آقا تاکید کرده  و هرسه برای خداست..

خدایا می شود ملاکی را پیش رویم گذاری؟؟

نمی دانم...

می دانم که در هر نفس همراهم هستی و از رگ گردن....

می دانم لحظه ای از نگاهت دور نیستم..

می دانم تو هستی و من..

می دانمت و می فهممت...

اما نمی دانم چرا وقتی تو هستی باز هم من دلتنگت می شوم...


مانند دو سال پیش که صحن انقلاب بودم و رو بروی گنبد آقا علی بن موسی الرضا

زیر نگاه مستقیم حضرت...

مهمان ویژه

اما باز هم دلم تنگ حضرت بود...

مرا چه می شود؟؟

آیا تو مرا اینگونه می خواهی؟؟

پس بخواه...

من در به در بی چشم و رو

آخ که اگر خودکشی پیش چشمانت مذموم نبود و نمی رهاندیم از درگاهت...
تا به حال چندین بار دست به    این کار زده بودم....


خسته ام از دست خودم...

خسته از تن دادن به کاری که تو را خشمگین می کند...

بال پروازم ده...

بیش از این نمانم..
بیش از این در باتلاق فرو نروم...
به بزرگیت به تو ای الله  که خسته ام....